اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، دژبرو، عبّاس، بداخم، زوش، ترش رو، عبوس، تندرو، ترش روی، بداغر، سخت رو، متربّد، روترش، اخم رو، تیموک، عابس برای مثال کبر یک سو نه اگر شاهد درویشانی / دیو خوش طبع به از حور گره پیشانی (سعدی۲ - ۵۹۶)
اَخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، دُژبُرو، عَبّاس، بَداَخم، زوش، تُرش رو، عَبوس، تُندرو، تُرش روی، بَداُغُر، سَخت رو، مُتَرَبِّد، روتُرش، اَخم رو، تیموک، عابِس برای مِثال کبر یک سو نِه اگر شاهد درویشانی / دیو خوش طبع بِه از حور گره پیشانی (سعدی۲ - ۵۹۶)
کنایه از اخم رو، بیدماغ و این فعل راگره بر جبین زدن و گره در ابرو زدن و کردن و گره برابرو زدن و آوردن و انداختن و گره بر رو زدن و گره گشتن ابرو گویند. (بهار عجم) (آنندراج) : طلب کردند نافرجام گویی گره پیشانیی آژنگ رویی. نظامی. کبر یکسو نه اگر شاهد درویشانی دیو خوش طبع به از حور گره پیشانی. سعدی (بدایع)
کنایه از اخم رو، بیدماغ و این فعل راگره بر جبین زدن و گره در ابرو زدن و کردن و گره برابرو زدن و آوردن و انداختن و گره بر رو زدن و گره گشتن ابرو گویند. (بهار عجم) (آنندراج) : طلب کردند نافرجام گویی گره پیشانیی آژنگ رویی. نظامی. کبر یکسو نه اگر شاهد درویشانی دیو خوش طبع به از حور گره پیشانی. سعدی (بدایع)